نوعی چادر. چادری برنگ سبز: طاق،... چادر سبز. (منتهی الارب) ، کنایه است از حجاب شب: صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر چادر سبز درد تا زن رسوا بینند. خاقانی
نوعی چادر. چادری برنگ سبز: طاق،... چادر سبز. (منتهی الارب) ، کنایه است از حجاب شب: صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر چادر سبز درد تا زن رسوا بینند. خاقانی
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جامه ای که در آن رختخواب و بستر پیچند. (ناظم الاطباء). چادر رختخواب، چارشب. چارچب: راحت میخوارگان از پرتو ماهست و بس بسته در چادرشب مهتاب رختخواب را. تأثیر (از آنندراج)
جامه ای که در آن رختخواب و بستر پیچند. (ناظم الاطباء). چادر رختخواب، چارشب. چارچب: راحت میخوارگان از پرتو ماهست و بس بسته در چادرشب مهتاب رختخواب را. تأثیر (از آنندراج)
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن: چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری. سنائی. رنگ تیغش میان خون عدو صوفئی دان که کار آب کند. خاقانی. بس بس ای دل ز کار آب که عقل هست از آب کار او بیزار. خاقانی. بود مستی سخت لایعقل به خواب آب کارش برده کلی کار آب پیش نشین تازه بکن کار آب بیش مبر آب ز کار ای غلام. عطار. این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد از من مجوی کاری. اوحدی. ، سقایت. ساقی گری: شاهدان آب دندان آمده در کارآب فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته. خاقانی. ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن: چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری. سنائی. رنگ تیغش میان خون عدو صوفئی دان که کار آب کند. خاقانی. بس بس ای دل ز کار آب که عقل هست از آب کار او بیزار. خاقانی. بود مستی سخت لایعقل به خواب آب کارش برده کلی کار آب پیش نشین تازه بکن کار آب بیش مبر آب ز کار ای غلام. عطار. این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد از من مجوی کاری. اوحدی. ، سقایت. ساقی گری: شاهدان آب دندان آمده در کارآب فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته. خاقانی. ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)